: جواد صداقت، الهام ابنی
: جواد صداقت، الهام ابنی
اونروز ظهر اومدم تو حیاط.به جای خورشید ماه تو آسمون بود.من خسوف شده بودم.کف حیاط عین یه شکم گرسنه پر و خالی می شد،نفس داشت،صدا داشت،سوت داشت.از تموم لوله های آب صدای جیغ می اومد.مجبور شدم همه خونه رو از چوب بپوشونم.مادربزرگم گفته بود وقتی جن سراغ آدم میاد تنها راهش چوبه.عین یه موزه درخت خشک که تو رگهای بی خونت رو داخلش می بینی