نمایش مهمانسرای دو دنیا

 

مهمانسرای دو دنیا، همانطور که از اسمش پیداست، جایی بین دو دنیا در حال وقوع است.
هتلی مخصوص کسانی که نه آنقدر زنده‌ اند که بتوانند تن‌ شان را دنبال خود بکشند و زندگی کنند، نه آنقدر مرده‌ اند که کاری به کار دنیای زنده‌ ها نداشته باشند.
توی اغمان و دچار نوعی تعلیق تا تکلیفشان مشخص شود. و سوال اصلی اینجاست که:
چه کسی قرار است تکلیف ما را مشخص کند؟

 

: اریک امانوئل اشمیت
: پریسا مهدوی
: محمود ایزدی، محمد معصومی، مهدی خلیلی، ژوپین شهیدی، فرزانه میرزایی، پریسا مهدوی، افسانه حسین نیا
: پریسا مهدوی

: موحد مهدوی
: وحید اختری
: هادی صفی زاده و محمد حسین حسینی
: شهاب الدین آشتیانی
: مژگان مهدوی

داستان در قالب نمایشنامه نوشته شده و دیالوگ‌ محور است، و در خلال همین دیالوگ هاست که خواننده پی به ساختار شخصیت‌ ها می‌ برد.
شخصیت‌ هایی که اشمیت برای نمایش‌ اش نوشته در نگاه‌ های متفاوتی است که می‌ توان به زندگی داشت

  مجموعه تئاتر دیوار چهارم
  شنبه ۳۰ شهریور
  ۲۱:۰۰
  ۲ ساعت
 بها: ۳۰,۰۰۰ تومان

 

نگاهی به نمایش «مهمان‌سرای دو دنیا»، با كارگردانی سهراب سلیمی
زندگی یك هدیه است‌
اریك امانوئل اشمیت از جمله نمایشنامه‌نویسان مطرح معاصر است كه چند سال بیشتر از معرفی او به تئاتر ایران نمی‌گذرد. اشمیت سال 1960 در حومه لیون فرانسه به دنیا آمده و در رشته فلسفه دانشسرای عالی پاریس دكتری گرفته است.

او سال‌ها به تدریس فلسفه پرداخته و دوره كامل كنسرواتوار موسیقی لیون را نیز همزمان پشت سر گذاشته است. او از سال 1991 با نمایش «شب والون» به عنوان یك نمایشنامه ‌نویس مطرح شد و بعدها آثاری چون ملاقات‌‌كننده‌ خرده جنایت‌های زن و شوهری، نوای اسرارآمیز، عشق لرزه و هشتمین نمایشنامه‌اش مهمان‌سرای دو دنیا را در سال 2000 نوشت.
آثار اریك امانوئل اشمیت كه تاثیر فیلسوفانی چون دیدرو، ولتر، پاسكال، سارتر و … بر آنها انكارناپذیر است تا به حال در سراسر جهان با استقبال مخاطبان و منتقدان بسیاری مواجه شده است. سهراب سلیمی كه «خرده جنایت‌های زن و شوهری» را سال 1384 در تالار سایه و «نوای اسرار‌آمیز» را سال 1385 در چهارسو روی صحنه برده بود، این روزها سومین نمایشنامه‌ امانوئل اشمیت با نام «مهمان‌سرای دو دنیا» را در تالار اصلی تئاترشهر در حال اجرا دارد.

مهمان‌سرای دو دنیا نمایشی درباره زندگی است كه نتیجه‌گیری و تحلیل محتوایش را از برآیند دو تم غالب عشق و مرگ به دست می‌آ‌ورد. همه چیز از ورود ژولین پورتال (با بازی علی سرابی)‌ به ناكجاآبادی مرموز آغاز می‌شود و در ادامه، تماشاگر متوجه می‌شود ژولین بر اثر یك تصادف به اغما رفته و روح او در این ناكجاآباد با شخصیت‌های دیگری كه هریك به دلیلی در حالت كما هستند، در انتظار مرگ یا بازگشت به دنیا به سر می‌برد.
ابهام نمایشی‌
نمایش، مضمون جذابی را در ارتباط با سوال مهم و اساسی انسان در مورد زندگی و مرگ  مطرح می‌كند و در واقع نقطه اوج چالش‌های محتوای آن به بحث و چالش درباره جهان ناشناخته مرگ و تحلیل چگونگی زندگی و تاثیر آن بر دنیای پس از مرگ برمی‌گردد بر این اساس یك داستان به عنوان قالب اصلی بیان نمایشی كاركرد محوری دارد. شخصیت اصلی نمایش وارد دنیایی مبهم و مه‌آلود و خالی از ابزارها می‌شود و نخستین كلامی كه بر زبان میآورد، این است: «من كجام؟»
داستان پس از ورود قهرمان با حفظ ابهام نمایشی و با در دست داشتن ابزارهای تقویت این جذابیت مثل شخصیت‌ها   به آرامی و با حفظ منطق‌روایی به روایت و معرفی موقعیت و فضا می‌پردازد و هر لحظه تماشاگرش را با پرسش‌های جدیدی درباره این موقعیت مواجه می‌كند.
در ادامه، وجود شخصیت‌های متفاوت و حتی وجوه متناقص شخصیت، امكان پرداخت چالش‌های ایدئولوژیك و برخوردهای گفتاری و قرار گرفتن آنها در سطح روابط داستانی را فراهم می‌كند. ماری، كلفت سیاهپوست ساده و مهربانی كه مدام اعتراف می‌كند قادر به فكر كردن نیست و تنها می‌تواند از دست‌هایش استفاده كند، در مقابل رئیس دلبك، ارباب مسلك و مغرور و راجاپور خوش‌قلب و پیر و… به واسطه تفاوت‌هایشان بحث‌ها و گفتارهای ارتباطی میان شخصیت را به چالش‌های ساده ایدئولوژیك در مورد زندگی و مرگ مبدل می‌سازند.
در واقع زندگی و ماجراهای آن، محمل چالش‌های فكری میان این شخصیت‌هاست، به‌گونه‌ای كه منطق نمایش پس از روایت زندگی و نوع رفتار آنها در دنیا و براساس همین پیش‌زمینه‌ها به توجیه و طراحی دیدگاه‌های شخصیت‌ها درباره شرایط دو دنیا و اعتقاداتشان درباره مرگ و جهان پس از زندگی می‌پردازد.
معلق میان مرگ و زندگی
آنچه چالش و درگیری گفتاری میان شخصیت‌ها را به وجود می‌آورد، موقعیت معلق آنها در مورد زندگی و مرگ است. در واقع این تعلیق همیشگی نمایش كه در ساختار دراماتیك آن پرداختی هوشمندانه دارد، حاصل موقعیتی است كه فرصت بحث درباره زندگی را فراهم می‌كند و از همین دریچه هم به تحلیل مرگ می‌پردازد.
زندگی ماری و آنچه در مورد آن می‌گوید با زندگی رئیس دلبك متفاوت است و از همین رو، تحلیل آنها درباره مرگ نیز متفاوت از دو منظر كاملا متضاد مطرح می‌شود. همین‌طور آنچه ژولین در مورد زندگی و مرگ می‌گوید ابتدا با تحلیل لورا در مورد زندگی و مرگ كاملا فرق دارد.
ماری:  شاید اون دنیا یك باغ پر دارودرخت باشه!‌
ژولین: اون بالا هیچی نیست؛ اون بالا فقط مرگه!‌
امانوئل اشمیت پس از آن‌كه شناخت كافی از موقعیت و دنیای معلق داستانش ایجاد می‌كند، تغییرات و سرانجام‌ های فرعی آن را نیز به نسبت، مورد پرداخت قرار می‌دهد.
رفتن ماری به بالا و بازگشت رئیس دلبك به دنیا در واقع پایان مباحث و تثبیت موقت دیدگاه شخصیت‌ها درباره دو موضوع مهم مورد بحث  مرگ و زندگی  است؛ اما آنچه به عنوان محتوای اصلی نمایش باید مطرح شود، پس از ورود لورا به داستان اتفاق می‌افتد.
عشق به عنوان نیروی وحدت دهنده حیات ازلی انسان، موضوع مهمی است كه با ورود لورا مطرح می‌شود و رفته رفته به تم غالب نمایش هم تبدیل می‌شود.
عشق ژولین به لورا و فداكاری عاشقانه راجاپور در مورد لورا و برملا شدن عشق دكتر اس به راجاپور، همه به همه نتیجه ایمان لورا نسبت به زندگی و تحت تاثیر باور ازلی و ابدی این دختر جوان نسبت به زندگی وارد داستان می‌شوند و ضمن قرار گرفتن در ساختار و شبكه، رویدادهای ارتباطی محتوای نمایش را هم به خود اختصاص می‌دهند.
از این به بعد است كه زندگی و دنیای ژولین كاملا تحت تاثیر نیروی عشق و ایمان او قرار می‌گیرد و ترس و تعلیق و تردید میان دو دنیا در وجودش از میان می‌رود.
پس از ورود لورا به داستان است كه راجاپور پس از 6 ماه اغما در مورد زندگی و مرگ فداكارانه و عاشقانه  عشقی پدرانه  تصمیم می‌گیرد و دكتر اس هم تمام قوانین گریزناپذیر دنیای معلق میان دو دنیا را تحت تاثیر نیروی عشق زیر پا می‌گذارد:
راجاپور: اولین درسی كه از شما گرفتم پذیرفتن امر گریزناپذیر بود و دومین درس این بود كه امر گریز ناپذیر رو دوست داشته باشم.

به سوی عشق و زندگی‌
لحن نمایش از این به بعد در یك تغییر چشمگیر از چالش‌های گفتاری در مورد ماهیت زندگی و مرگ به سمت تمایل رمانتیك شخصیت‌ها به سمت عشق و زندگی گرایش پیدا می‌كند، به گونه‌ای كه حتی این تغییر لحن بر دیگر وجوه نیز غالب شده و حتی در بعضی موارد به صورت اغراق شده و مفرط بر كلیت كار هم لطمه می‌زند.
سهراب سلیمی كه بیشتر در حوزه كارگردانی آثار امانوئل اشمیت موفق نشان داده بود،‌ این بار هم نمایش خوبی را با ساختار و شكل اجرایی موفقی روی صحنه برده است. سلیمی با كمك طراحی صحنه زیبا و كاربردی منوچهر شجاع، فضای صحنه‌اش را بر رویدادگاه نامشخص و پس زمینه‌های مبهم فضا منطبق كرده است.
حركت كلی صحنه و آرایش آن با استفاده از پرده‌های مات سفید رنگ (شیشه‌ها)‌ به سمت بالا بر ابهت و عظمت فضا افزوده و خالی بودن آن از هرگونه ابزار دكور دارای نشانه و علامت ابهام و رازآمیزی صحنه را افزایش داده است.
این صحنه وسیع و خالی كه با پرده‌های طولی بزرگ آرایش یافته، دنیای گریزناپذیر و معلق را ترسیم كرده كه بیش از هر چیز ناتوانی و كوچكی آدم‌ها را در برابر عظمت و غلبه محیطی آن به رخ می‌كشند.
مات بودن پرده‌ها و قرار گرفتن آنها در كنار و روی هم هر چه بیشتر این ابهام را تكثیر كرده و بازی هر از گاه سایه‌ها در پشت آن، این ابهام و راز‌آمیزی را چندین برابر می‌كند. تنها راه گریز از همه عظمت و بی‌چیزی معلق فضا، آسانسوری در مركز انتهای صحنه است كه شخصیت‌ها از آن وارد یا خارج می‌شوند.
نورپردازی اجرا نیز در همین راستا با تركیب رنگ‌های سرد و محدود كردن آن در بخش‌هایی از صحنه كار كرد مضمونی محتوا و شرایط موقعیت را در وجه دیداری نمایش بخوبی در معرض ارتباط با تماشاگر قرار می‌دهد. صحنه زیبای خروج ژولین از آسانسور كه با جایگزین شدن آرام و تدریجی رنگ و شدت نور از سرد آبی به طلایی شدید همراه است، نمونه بسیار خوبی از كاركرد اجرایی نور در القای مفهوم است.
در صحنه پایانی نمایش كه ای كاش آخرین پلان اجرا می‌شد، ژولین آرام و مطمئن وارد آسانسور می‌شود و در شرایطی كه تماشاگر انتظار دارد مثل بقیه شخصیت‌ها جوابی در مورد مرگ یا بازگشت او به زندگی بگیرد، هیچ علامتی روی آسانسور نشان داده نمی‌شود و در عوض همه صحنه همراه با هاله‌ نورانی بالای آسانسور به رنگ طلایی نور درمی‌آید.
شاید تماشاگر پس از مواجه شدن با این پایان بخواهد از نمایش بپرسد كه «عاقبت چه بر سر ژولین می‌آید؟ می‌میرد؟ یا زنده می‌ماند و دوباره لورا را می‌بیند؟» اما اریك امانوئل اشمیت، پاسخ این تمایل تماشاگر به كشف واقعیت را پیش‌تر و از زبان دكتر اس داده است. دكتر اس، كمی پیش از پایان نمایش در پاسخ به پرسش ژولین درباره مرگ می‌گوید:
دكتر اس: بدترین اتفاق كه می‌تونه برای این سوال بیفته، پاسخ دادن به او نه! مرگ یك رازه ژولین!
بنابراین نمایش سهراب سلیمی مثل یك راز آغاز می‌شود و پس از بیان عاشقانه ایمان، مثل یك راز هم به پایان می‌رسد. در فرصت اندك تحلیل نمایش در این مطلب، مجالی برای بررسی همه جوانب و مولفه‌های اجرا فراهم نیست اما منصفانه نیست كه در كنار محاسن و ویژگی‌های مهمانسرای دو دنیا به بازی خوب علی سرابی در نقش ژولین كه با رعایت جزییات بازی و همه جوانب درونی و بیرونی نقش همراه بود، به عنوان یكی از دلایل اصلی جذابیت و زیبایی لحن اجرا اشاره نشود.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغwww.seemorgh.com/culture

دیدگاهتان را بنویسید